دردونه ی قشنگ خونه ی مادردونه ی قشنگ خونه ی ما، تا این لحظه: 14 سال و 6 ماه و 4 روز سن داره

✿ــــ✿

سربازان حرم !

_ مامان ... اين آقاها كه اينجورى لباس پوشيدن و ازينا دستشونه سربازاى خدا و امام رضان يعنى ؟ امام رضا قربانشونه ؟؟ بعد از يه كم خنديدن !!!!! - نه مامانى به اين آقاها مى گن خادم امام رضا (ع) اينجا مراقبن ، به كسايى كه ميان اينجا كمك مى كنن گم نشن ، راهنمايى مى كنن ، كسى سوال داشته باشه جواب ميدن و... اينا _ نه اينا سرباز امام رضان !!!!!! الحمدالله ...  يكشنبه ٢٨ ديماه ٩٣ در جوار بارگاه ملكوتى حضرت ثامن الحجج (ع)
28 دی 1393

كوسنِ مزاحم !

سرويس روى تختت يه كوسن داره كه طفلى نتونسته توى دل تو جا وا كنه نمى دونم چرا خوشت نمياد روى تختت باشه ... شبها كه ميام پيشت تا خوابت ببره اين كوسن رو مى ذارم زير سرم و دراز مى كشم . صبحها كه تختت رو مرتب مى كنم اين كوسن رو روى تختت ميذارم اونوقت شب كه ميشه خيلى ناراحت و شاكى ميشى كه چرا اين كوسن رو روى تختنم مى ذارى ...!!!!! بهت گفتم براى اينكه من شبها سرم رو روش بذارم تا وقتى پيشت هستم .... القصه .... امشب مسواكت رو زدى كتاب حسنى رو هم برات خوندم موهات رو هم باز كردم آبت رو هم خوردى اومدم چراغ رو خاموش كنم كه يهو ديدم بلند شدى بدو بدو رفتى توى پذيرايى يه كم دنبالت اومدم ... گفتى تو برو من الان ميام .... ديدم رفتى توى پذيرايى ...
23 دی 1393

رستوران !!

در پى تحقيقات و بررسى هاى اينجانب براى يافتن مدرسه اى مناسب جهت تحصيل و علم اندوزى حضرت والا !! طبق آخرين نظر شازه خانم مدرسه منتخب بايد داراى رستوران باشد ...!!! يا حداقل در مجاورتش رستوران موجود باشد تا احيانا اگر احساس گرسنگى فرموديد در مواقع لزوم از آنجا پيتزايى ، ساندويچى .... چيزى سفارش بدهيد !!!! مثل رنگين كمان !!!! يك همچين دخترِ قرن بيست و يكمى داريم ما ...!!!!  الحمدلله.... دوشنبه ١٥ ديماه ٩٣
15 دی 1393

سرِنخ !

چند روزى ميشد كه بهم مى گفتى يه چيزى مى خواى ! دستت رو مشت مى كردى و به صورت عمودى پايين چشمت مى گرفتى و دولا دولا راه مى رفتى .... مى گفتى از اينا !! حتى اسمش رو هم نمى دونستى ! از ژستت فهميدم ذره بين مى خواى  گفتم ذره بين مى خواى چه كار ؟؟؟ گفتى مى خوام دنبال سرنخ بگردم !!!! و من يك دقيقه با چشمهاى گِرد شده نگات كردم !!! . . با باباجون رفتيم ضيافت براى خريد آجيل و ... بعد از خريد ما رو كِشون كِشون بردى توى مغازه لوازم تحريرى روبروش ! از توى ويترين ذره بين رو نشون دادى و گفتى اينو مى خوام .... باباجون از همه جا بى خبر ، گفت ذره بين مى خواى چى كار ؟ تو هم نگذاشتى و نه برداشتى ، گفتى مى خوام چشماى مورچه ها و مگسا ...
14 دی 1393

قربان كل عالم !

- مامان ما فقط يدونه خدا داريم ؟  بله مامانى فقط يدونه - اصلا خدا كجاست ؟ چه جوريه ؟ مامانى جون ما نمى تونيم خدا رو ببينيم ولى خدا هستش ... ببين ما مى دونيم هوا هستش چون مى تونيم راحت نفس بكشيم يه دقيقه نفست رو نگه دار .... ببين اگه هوا نبود ما خفه ميشديم نمى تونستيم نفس بكشيم پس هوا هست كه ما مى تونيم نفس بكشيم  خدا هم هست كه ما رو درست كرده كره زمين رو درست كرده خورشيد رو درست كرده همه چيز رو درست كرده اينا كه خودشون نمى تونن خودشون رو درست كنن ما كه نمى تونيم خودمون رو درست كنيم ... - اصلا خدا چه جورى درست مى كنه با چوب ميزنه ؟ نه مامانى اون چوب جادوگرى اينا الكين ... مال قصه هان خدا وقتى اراده كنه چيزى باشه او...
6 دی 1393

شروعى دوباره

امروز چهارم دى ماه ٩٣ است و ٦٢ ماهگى تو ... از امروز دوباره كلاس نقاشيت رو شروع كردى خيلى خوشحال شدى وقتى خاله رو ديدى بغلت كرد و بوست كرد تو هم حسابى ذوق كردى .... امشب مهمون داريم و تو خوشحالى چون فاطمه مياد خونه مون و با هم مى تونيد بازى كنيد ٦٢ ماهگيت مبارك عزيز مادر .... الحمدلله رب العالمين ..... يازده تا سوره از قرآن رو خيلى قشنگ و كمى با لهجه مى خونى
4 دی 1393
1
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به ✿ــــ✿ می باشد